-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 آبان 1395 13:11
سلام حال خوبی ندارم. دخترکم درمان تنبلی چشم را آغاز کرده و حال من شدیدا بد. همین طوری سختش هست که عینک می زنه و حالا باید توجیحش کنم که چشمش را ببندم. حال روحی و روانی ام دیوانه کننده شده.. بدترین قسمت ماجرا این جا هست که بعد از فهمیدن ماجرا برای همدردی به مامانم پناه بردم ولی مامانم با فشار بالا و حال نا مناسب هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 مهر 1395 21:37
سلام چه طوری ها هستید؟؟؟ همسر جونم دیشب سنگ کلیه کله پاش کرده بودو توی خونه نعره می زد. به لطفم تجربه های قبلی خودم تونست امروز سنگ را دفع کنه با دوقلو ها شدیدا در گیرم برای مهدشون. بی چاره ام کردن. کارم شده هر روز روی پله های سرد و سخت مهد سماق مکیدن و چک شدنم توسط دوقلو ها. حال و هوای این روز های من ابری هست و تا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 مرداد 1395 23:30
سلام به همه این روز ها یه جوری هست نمی دونم خوبم ؟معمولی هستم؟بی حوصله هستم؟؟؟ولی اوضاع خونه ی ما کاملا اروم و ساده هست تقریبا ثبت نام مهدکودک دوقلو ها اوکی شده. یه شرایط باشگاهی توپ برای ورزش برام پیدا شده. صبح ها ساعت 6-7 ورزش هست که پیاده تا محل ورزش که میرم 20 دقیقه طول می کشه. بعدش هم سریع می رسم خونه یه دوش می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 تیر 1395 00:37
-
موهبت های بزرگ
جمعه 18 تیر 1395 23:05
سلام دیروز یه روز عالی داشتم. از اون روز هایی که همیشه توی رویا های کودکیم نوشته بودم. همون هایی که حتی از خردسالی براشون نقشه کشیده بودم. چهارشنبه بعد از این که همسری مغازه را بست مثلا رفتیم بیرون سرمون یه هوایی بخوره که ای کاش نرفته بودم. وقتی داشتیم با همسرم و بچه ها بستنی می خوردیم دخترکم ناگهانی لبه ی یکی از پیش...
-
این روز هایم
یکشنبه 13 تیر 1395 00:32
تازه از کلاس برگشتم و به طور وحشتناکی گرما و روزه کلافه ام کرده امروز بعد از مدت هایی که شاید زمانش از دستم در رفته خواستم دست به نوشتن شعر ببرم. برای همسرم عاشقانه نوشتم و تحویلش دادم. بعد از خواندن نماز بچه ها را آماده کردم و بردم بگذارم خونه مامانم. همسری هم مثل همیشه برج زهرمار. همین که رسیدم کلاس درگیری های مامان...
-
سلام تازه
جمعه 21 خرداد 1395 14:08
خوب این منم که دوباره دارم می نویسم ماه رمضونی جون به تنم نمونده. مشکل سنگ کلیه را تازه پشت سر گذاشتم. پدر بزرگ عزیزم را خدا دوباره بهم بخشید و یه عمر دوباره داد بهش. همسری دستش 8 بخیه خورده و داغون هست. بابای خوبم توی بهترین روز ها ی زندگیش داره سیر می کنه. آخ دوقلو ها نگو بلا بگوووووووو. روی انگشت من را می چرخوانند....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 بهمن 1394 11:35
سلام این روز ها عالی هستم. روز هایی سخت را پشت سر گذاشتم. برای اولین بار بخشیدم از ته دل مادر همسرم و همسرم را و از همه مهم تر با عزیز ترین موجود زندگیم مادر عزیزم هم صحبت صمیمانه داشتیم که در آخرش تمام غبار های قلبم پاک شد. این روز ها از توی کهکشان به آدم ها نگاه می کنم. همسرم هنوز یه دنیا کینه و قهر توی قلبش نسبت به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مهر 1394 17:49
-
سلام
یکشنبه 15 شهریور 1394 00:43
فردا ظهر خانواده همسری ناهار مهمون ما هستن از صبح تا حالا در حال بدو بدو هستم.
-
سلام
پنجشنبه 12 شهریور 1394 23:05
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 شهریور 1394 15:08
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 شهریور 1394 14:36
-
دوباره سلام
دوشنبه 26 مرداد 1394 00:52
-
سلام دوباره
چهارشنبه 21 مرداد 1394 00:45
-
دوباره سلام
سهشنبه 20 مرداد 1394 01:06
بعد از نا امید شدن از بازگشت خاطراتم از بلاگفا دوباره بر گشتم این جا اگه بخواهم شروع کنم باید بگم دیگه اون بانوی متنفر از همه و مهم تر از همه آشفته سال پیش نیستم. خودم را با شرایط این خونه وفق دادم. از همه مهم تر یاد گرفتم چه طور زندگی کنم. دوقلو ها الان کاملا آزادی دارن هر موقع خواستن برند پایین ولی حالا خودشون دوست...
-
قاطی کردم شدید
دوشنبه 22 دی 1393 00:29
سلام حالم اصلا خوب نیست. خفن دعوام شده با همسری سر ان قضیه که راه به راه دوقلو ها را می بره پایین. سر این که از سر و صدای بچه های خواهرش دوقلو ها نتوانستند بخوابند. یعنی عین جنگلی ها این بچه ها می ایند خونه مامان بزرگشون جیغ می کشند. یعنی بازیشون فقط جیغه اون وقت کافیه من صدای تلویزیون را زیاد کنم همسری می کشه من را....
-
1
سهشنبه 16 دی 1393 01:22
سلام توی این سکوت شب که همسرم و بچه ها خوابند دوباره دلم هوای نوشتن کرده. دلم شکسته از دیده نشدن. از این که شاید اون قدر خوب نیستم که برای بچه ام و همسرم یه موجود خاص باشم منی که دارم این روز ها همه جوره پای همسرم می ایستم فقط سهم من از قلبش یه عشق خاموشه می دونم دوستم داره. هر شب نرسیده خونه دوقلو ها را نگه می داره...