سلام حالم اصلا خوب نیست.
خفن دعوام شده با همسری سر ان قضیه که راه به راه دوقلو ها را می بره پایین.
سر این که از سر و صدای بچه های خواهرش دوقلو ها نتوانستند بخوابند. یعنی عین جنگلی ها این بچه ها می ایند خونه مامان بزرگشون جیغ می کشند. یعنی بازیشون فقط جیغه
اون وقت کافیه من صدای تلویزیون را زیاد کنم همسری می کشه من را.
خونه نیست که با آب دهن ساختن لامصب ها کافیه با نوک پا راه بری پایین متوجه ی مسیر راه رفتنت میشوند.
کافیه من یکی از قوانیم مادرشوهر را بشکنم اما اون ها مجازند که هر کاری دوست داشتند بکنند .
اگه هم بخواهی اعتراض کنی می گند: مادرشوهر مریضه قندش بالا است نباید عصبی بشه شما حق اعتراض نداری.
یعنی خفه شو بمیر.....
خیلی داغونم ها داغون......
دلم می خواهد همه ی خانواده ی همسر را نصف کنم.
من از مرد ترسو متنفرم. از این که حتی توی خونه ی خودم هم حق ندارم موسیقی گوش کنم. حق ندارم کسایی را که دوست دارم دعوت کنم.
از این که حق ندارم غذا از بیرون سفارش بدم چون خانواده ی عصر هجر همسرم به این کار می گند اسراف متنفرم از خودم.
از این که بچه هام هر لحظه التماس می کنند که ببرمشون پایین تا با اون جنگلی ها بازی کنند از این خونه متنفرم.
از این که قوانین خونه ام را خودم تعیین نمی کنم از خودم متنفرم.
سلام
توی این سکوت شب که همسرم و بچه ها خوابند دوباره دلم هوای نوشتن کرده.
دلم شکسته از دیده نشدن.
از این که شاید اون قدر خوب نیستم که برای بچه ام و همسرم یه موجود خاص باشم منی که دارم این روز ها همه جوره پای همسرم می ایستم فقط سهم من از قلبش یه عشق خاموشه
می دونم دوستم داره. هر شب نرسیده خونه دوقلو ها را نگه می داره تا من سریال مورد علاقه ام را ببینم
توی خونه همه جوره کمک می کنه
اما شاید توی تمام این سال ها نشنیدم یه بار ازم تعریف کنه
من یه زنم با یه کوله بار نیاز برای تحسین شدن ار سوی همسرم و سهم من یه عشق خاموش هست
مادر شوهر چشمش خون ریزی کرده و این روز ها خونه نشین شده. هر روز دختر هاش پیشش هستن و من باید تحمل کنم که دوقلو ها هر ساعت می خواهند برند پایین تا با بچه ها بازی کنند.
دوباره ریتم زندگیم غمگین شده.