یک فنجان درد و دل

دل نوشته ای یک زن

یک فنجان درد و دل

دل نوشته ای یک زن

این روز هایم

تازه از کلاس برگشتم و به طور وحشتناکی گرما و روزه کلافه ام کرده 

امروز بعد از مدت هایی که شاید زمانش از دستم در رفته خواستم دست به نوشتن شعر ببرم. برای همسرم عاشقانه نوشتم و تحویلش دادم. بعد از خواندن نماز بچه ها را آماده کردم و بردم بگذارم خونه مامانم. همسری هم مثل همیشه برج زهرمار.  همین که رسیدم کلاس درگیری های مامان و همسری شروع شد. دروغ چرا  مثل اون روز ها نمی تونند این دونفر داغونم کنند.اما فشار گرما خیلی اذیتم کرد. 

صبر نکردم کلاس تمام بشه خودم را برای افطار رسوندم. 

مامان دوقلو ها را با خودش برد مسجد نماز و همسری مثل باروت منفجر شد. 

داغون شدم. 

خسته شدم از غرغر شنیدن های این دونفر. این روز ها خیلی بیشتر از حد تحملم خانواده همسر را تحمل می کنم و مراوده دارم با هاشون و توقع دارم همسرم هم مثل من گذشت کنه نسبت به خانواده ام و به هشون بی احترامی نکنه. 

بد تر از همه قضاوت های اطرافیانم هست. " تو که این همه وقت داری می ری کلاس پس چی یاد گرفتی که نمی تونی شرایط را مدیریت کنی" 

خصوصا دختر دایی ام. 

دوست داشتم همسرم جواب اون نامه عاشقانه را با محبت می داد. 

دوست داشتم همه درک می کردن چه قدر خسته هستم!!!!! 

ولی دنیابه کام ما نمی چرخه مگه نه؟؟؟ 

خدا کنه این بار درست عمل کنم و به همسرم نشون بدم هر حرکتی توی این دنیا تاوانی داره!!!! 

ولی این بار خیلی خوشحالم که مثل قبل گریه راه نیاانداختم و ازش گدایی محبت نکردم. خیلی خوشحال ترم که کارمون به دعوا نکشید. می خواهم این بار مقتدرانه عمل کنم. خدا کنه بتونم 

برات دعا می کنم استاد خوبم. تو بهترین ها را به من نشون دادی. 

شب خوش فعلا

نظرات 1 + ارسال نظر
صحرا یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 00:49

خدا بهت قوت بده که یه تنه داری زندگیتو پیش میبری

نه بابا تنهایی چیه خیلی همسرم کمک می کنه فقط کمی.....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.